آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

یک روز پر رفت و آمد

سلام عشقم ؛ امروز مامان بزرگ و بابا بزرگ اینا میان و خیلی سرمون شلوغه ؛ از طرفی پنجشنبه هم مامان و بابای من میان و شما خیلی خوشحالین آخه دخملی مامان بزرگها و بابا بزرگهاشو که میبینه کلی ذوق میکنه . از اونجایی که دیروز یه دستی به سر روی خونه کشیده بودم و شما هم کلی همکاری کردین امروز زیاد کاری نداشتم صبح که از خواب بیدار شدیم  تصمیم گرفتم که ببرمت بیرون آخه هوا خیلی قشنگ و آفتابی بود که یهو تلفن زنگ زدو دیدم که سپیده جونه که میگه میخوان ناهار بیان اینجا و در نتیجه بیرون رفتن ما کنسل شد و شما کلی گریه کردی ولی تا فهمیدی سپیده میاد خوشحال رفتی دم در منتظرشون . بعد خوردن ناهار سپیده جون و داریوش رفتن بازار واسه خرید مغازه شون و...
8 دی 1390

90.10.5

سلام سلام دخملی ؛ خوبی خوشگل مامان ، الان که داری خاطرات امروزت رو میخونی حتما سالروز تولدت تو نمیدونم چند سالگیته ؟ شاید یه دخملی موفق و درسخون شدی یا یه دختر لوس و مامانی که حرف حرف خودشه و مامان و بابا رو کلافه کرده هر جور باشی من و بابا قد یه دنیا دوستت داریم . از صبح که از خواب بیدار شدیم کلی تلفن داشتیم و همه روز تولد دخمل گلم رو تبریک گفتن ، راستی آنا جونم خیلی از مامانای وبلاگی که حدود ده نفر میشدن هم تولدت رو بهت تبریک گفتن که از همشون ممنونم که یه سری به وب شما میزنن. کار خاصی امروز نداریم آخه میخوام یه جشن کوچولو آخر هفته بگیرم و واسه همین زیاد سرم شلوغ نیست شایدم امروز با بابایی جون بریم کادوی تولد خوشگلم رو بخریم دعا کن زود...
5 دی 1390

تولدت مبارک دخمل نازم

امروز تولد دخمل نازمه که با همه وجودم دوستش دارم و بهترین روزها و شبها و سالها رو براش آرزو میکنم ؛ امیدوارم یه روزی برسه که این شادمانی با موفقیتش تو تمام مراحل زندگیش توام باشه. دوستت دارم خوشگل دلم ؛ تولدت مبارک     ...
5 دی 1390

شب یلدا

امشب شب یلداست بزرگ که شدی مفهوم این شب قشنگ رو واست میگم عزیزم ما چند ساله که این شبا رو رشت نیستیم و معمولا یا خونه عمه فرانک هستیم یا اونا اینجا ولی امسال تصمیم گرفتم از اونا دعوت کنم که بیان اینجا آخه خیلی رفتیم خونشون و نشد که دعوتشون کنم . از صبح که بیدار شدم به کارای خونه رسیدم از جابجا کردن تا جاروبرقی و پهن کردن فرشایی که تازه از قالیشویی رسیده بود و ..........خیلی خسته شدم مامان جون ؛ شما هم امروز همش بهونه میگیری و فکر کنم بخاطر دندون در آوردنت خیلی کلافه ایی خدا کنه هر چه زودتر دندونات در بیاد و راحت بشی آخه خیلی عذاب میکشم وقتی میبینم دخملم داره درد میکشه . شب ساعت 7 عمه اینا رسیدن و از ترافیک شدید میگفتن معلومه هم...
4 دی 1390

90.10.3

دخمل خوشگلم سلام ؛ دیگه داری کم کم یه دخمل  ناناز و خانم میشی که مامان واسش میمیره ، دقیقا دو روز دیگه دوساله میشی و این روزا خیلی زود با خوبی ها و بدیهاش گذشت.خواستم امروز ببرمت بیرون ولی بازم از آماده شدن و تعویض لباس امتناع کردی آخه یکی نیست بهت بگه مگه میشه با لباس خونه رفت بیرون تازه وقتی دختر حاج خانم نادی همسایه طبقه اول اومد خواستی باهاش بری ولی نمیشد مامان جون . بعد کلی حرف زدن و ادا و اصول لباس پوشیدی و امروز صبح بدون کالسکه رفتیم بیرون ؛ وای خدای من خیلی تعجب کردم که دخترم دست مامان رو میگرفت و دیگه خانم شده بود یه مسافتی رو باهم رفتیم و برگشتیم خونه که تو راه پله بازم دختر حاج خانم رو دیدیم و اصرار بریم خونشون و یه چند...
4 دی 1390