یک روز پر رفت و آمد
سلام عشقم ؛ امروز مامان بزرگ و بابا بزرگ اینا میان و خیلی سرمون شلوغه ؛ از طرفی پنجشنبه هم مامان و بابای من میان و شما خیلی خوشحالین آخه دخملی مامان بزرگها و بابا بزرگهاشو که میبینه کلی ذوق میکنه . از اونجایی که دیروز یه دستی به سر روی خونه کشیده بودم و شما هم کلی همکاری کردین امروز زیاد کاری نداشتم صبح که از خواب بیدار شدیم تصمیم گرفتم که ببرمت بیرون آخه هوا خیلی قشنگ و آفتابی بود که یهو تلفن زنگ زدو دیدم که سپیده جونه که میگه میخوان ناهار بیان اینجا و در نتیجه بیرون رفتن ما کنسل شد و شما کلی گریه کردی ولی تا فهمیدی سپیده میاد خوشحال رفتی دم در منتظرشون . بعد خوردن ناهار سپیده جون و داریوش رفتن بازار واسه خرید مغازه شون و...
نویسنده :
مامان متین
1:11